من توفیق نداشتم جلسات گذشته را حضور داشته باشم و از صحبتهای سخنرانهای محترم استفاده کنم. امیدوار هستم که مجموعهی مباحثی که در این همایش دو روزه اجرا میشود ما را به درکی روشن و واقعی از عوامل بروز این بحرانهای ژئوپلیتیکی رهنمون بسازد. اساتید و دانشجویان و صاحبنظران به خوبی میدانند مجموعه بسیار وسیعی از مباحث در بین کشورهای در حال توسعه جهان، کشورهای رو به پیشرفت در جهان وجود دارد، در مورد نقش و عوامل بیرونی یا عوامل درونی در بروز بحرانهایی که در این کشورها مرتب در حال شکل گیری است.
بخش وسیعی از این نظریهها یا دیدگاه ها بر عوامل بیرونی و بخش قابل توجهی هم بر عوامل درونی در بروز این بحرانها تمرکز دارد به هر حال من امیدوار هستم ما بتوانیم رویکردی متعادل و واقعگرایانه را برای مواجهه کارآمد با این بحرانها مورد توجه قرار دهیم و مجموعهی بحثها ما به این موقعیت برساند.
منطقهای که من در واقع در مورد آن تمرکز خواهم داشت به لحاظ جغرافیایی، مرزهای شمال شرقی کشور ما یا مرکز آسیا را در بر میگیرد که دهها سال شاهد حضور گسترده و سرنوشت ساز دولتهای روسی، چه در دوران اتحاد شوروی و چه پیش از آن در دوران روسیه تزاری بود. من بر این میراث تمرکز خواهم کرد، که آنچه که ما در طول بیست و پنج سال گذشته پس از فروپاشی شوروی از جنس بحرانهای ژئوپلیتیکی در این منطقه از جهان شاهد بودیم، میراثدار چه تحولات و چه زمینههایی از دوران اتحاد شوروی هست؟ با تصویری که از فروپاشی اتحاد شوروی در آغاز دههی پایانی قرن بیستم شکل گرفته بود، این نگاه در واقع بسیار پررنگ و پر قدرت بود که گویا فروپاشی اتحاد شوروی و ایجاد شرایط جدید در فضای سیاست و اقتصاد این منطقه از جهان، منطقهای که در مورد بازگشت آن به جهان اسلام بسیار مطلب نوشته شد و اینکه با سیاستهای روسی سازی و شوروی سازی در طول دهها سال هویت اسلامی مردم در این منطقه- مسلمانان آسیای مرکزی- حفظ شد و این هویت اسلامی در چارچوب برنامههای دولتسازی قومی اتحاد شوروی از بین نرفت.
هرچند سیستماتیک به شکل منظم، به ادعای خود روسها به شکل علمی تلاش شد که این هویت از بین برود، ولی با پایان دورهی اتحاد شوروی خیلی زود مشخص شد که هویت اسلامی و مولفهی اسلام در آسیای مرکزی بخش جداییناپذیر هویت مردم در این منطقه است.
نکتهیی که بسیار مهم است میراث دولتسازی قومی روسی در آسیای مرکزی که از آغاز شکل گیری اتحاد شوروی در این منطقه مبنا قرار گرفت و قومیتها را پایهی تشکیل دولتهای جدید قرار دادند در فضای پساشوروی مورد تردید و انکار قرار نگرفت، اما آنچه به عنوان مرز شناخته میشود، آنچه به عنوان جداسازی قلمروها در میان کشورها به شمار میآید در این منطقه به دلیل این میراث، چندان موضوعیت نداشته است.
به طور مشخص من بر افغانستان و تاجیکستان در این زمینه تمرکز میکنم که پیوندهای قومی سبب تسهیل امواج تندروی اسلامی و رادیکالیزم اسلامی، چه در تاجیکستان و چه در دیگر کشورهای هم مرز با افغانستان در این منطقه میشود. در واقع ما ارتباط بسیار تنگاتنگی بین تحولات سیاسی در افغانستان در دوران جنگ داخلی، چه در دورانی که مبارزه با ارتش سرخ در جریان بود، چه در دوران پس از فروپاشی ارتش سرخ در دوران گورباچف و حتی در دوران پس از استقلال در بین این دو کشور شاهد هستیم، امواج جنگ داخلی در تاجیکستان و بعد هم حمایت کسانی که در تاجیکستان خواستار برهم خوردن ساختار قدرت پس از فروپاشی بودند، کاملاً از افغانستان وارد تاجیکستان شد.
در جنگ داخلی تاجیکستان که بسیار حادثه و رخداد اثرگذاری در این منطقه به شمار میآید این همجواری و این تداخل و پیوندهای قومی سبب شد که این انتقال تجربهها، انتقال نگرشها و دیدگاهها به سرعت و با سهولت اتفاق بیفتد و آن چیزی که ما در جنگ داخلی تاجیکستان شاهد هستیم همانطور که در طول جنگ مجاهدین با نیروهای اشغالگر روس، تاجیکستان به کانون انتقال این تجهیزات و نیروها از سوی اتحاد شوروی برای مبارزه با مجاهدین تبدیل شد؛ در دوران پس از فروپاشی هم ما همین نقش حمایتگرانه را از سوی تاجیکهای افغانستان در حمایت از مخالفان دولت دوشنبه در تاجیکستان شاهد هستیم تا جایی که وقتی در نیمه دههی نود طالبان توسعهی نفوذ خود را به سوی شمال آغاز میکند، ما شاهد پشتیبان بسیار پر قدرتی که در حال زوال و در حال از دست رفتن است برای مخالفان دولت دوشنبه هستیم، یعنی توسعه نفوذ طالبان در افغانستان پشتوانههای پر قدرت مخالفانِ دولت دوشنبه را کاملاً آشکار میکند و پایگاهها و پشتیبانیها و تجهیزات و لجستیکی که در افغانستان در این زمینه از سوی دولت ربانی و احمد شاه مسعود وجود داشت، طبیعتاً امکان تداوم آن در این فرایند از بین میرود و ما شاهد همکاری ایران و روسیه برای پایان دادن به این منازعه هستیم که فتح باب بسیار خوبی بود اتفاقاً برای دولت روسیه که نقش و کارآمدی دولت جمهوری اسلامی ایران را در تامین امنیت و ثبات در منطقه آسیای مرکزی و البته در قفقاز در یک فرایندی از تجربهی بسیار اثرگذار و به هر حال قابل توجه در این منطقه را شاهد باشد و این مبنای بسیاری از همکاری ها و تلاشهای بعدی قرار بگیرد. این همکاری دو دولت در پایان دادن به جنگ داخلی تاجیکستان، بسیار بر فرایند در حال گسترش بین دو کشور تأثیر گذار بوده است.
این تداخل بسیار مسئله قابل بررسی و قابل تاملی است که در متن بحرانهای ژئوپلیتیکی منطقهی آسیای مرکزی باید مورد توجه قرار بگیرد؛ به دلیل تأثیر مستقیم و فوری ای که بر نگرش نخبگان آسیای مرکزی نسبت به نقش روسیه نسبت به جایگاه روسیه و نسبت به رابطه با روسیه از یکسو و از سوی دیگر در مسکو نسبت به رابطهی با جمهوریهای پیرامونی که تاجیکستان یک الگو قرار میگیرد برای تنظیم رابطه با دیگر کشورهایی که در آسیای مرکزی و نه فقط آسیای مرکزی که در قفقاز و در پیرامون روسیه قرار دارند و اصلاً مفهوم استقلال، مفهوم جدا شدن، مفهوم امکان جداسازی منافع روسیه از منافع نخبگان حاکم در جمهوریها را به طور اساسی دگرگون میکند. این تحول در واقع بسیار بنیادین، نقش و نفوذ روسیه را در جمهوریهای پیرامونی را بهشدت تحت تأثیر قرار میدهد، که اوجش آن چیزی است که ما در سالهای اخیر در اوکراین شاهد آن هستیم. تغییر در نگرش نسبت به نقش روسها در جمهوریهای پیرامونی؛ اینها همه ظرفیتهای ژئوپلیتیکی هست که در پرتو سادهسازی ایام فروپاشی که نگرشهای بسیار رویاگرایانه در این ایام و نگرشهای بسیار ساده شده در خصوص امکان تحول بنیادی در این مناطق بدون در نظر گرفتن فاکتور جغرافیا، بدون در نظر گرفتن عامل همجواری، همسایگی و تداخلها و پیوندهای قومی؛ چه در مورد قوم روس در جمهوریهای پیرامونی بهویژه در آسیای مرکزی، بهویژه در میان تاجیکستان و افغانستان، که این پیوندها این تداخلها به دلیل آن ذهن گرایی و آن رویاگرایی یا به تعبیری رومانتیسیزم سیاسی در دوران فروپاشی مورد توجه قرار نگرفت، مورد انکار قرار گرفت و به زودی آثار و نتایج خود را بر تصمیمگیرندگان نه فقط جمهوری آسیای مرکزی و قفقاز، بلکه بر مسکو تحمیل کرد. واقعیتهای ژئوپلیتیکی، واقعیتهای قابل انکار نیستند؛ نه در دوران اتحاد شوروی و نه در دوران پس از فروپاشی هیچگاه رهبران این کشورها توجهی به آن نکردند و مورد انکار قرار دادند. انکار این واقعیت و انکار نقش جغرافیا که بسیار این فاکتور در تحولات پس از فروپاشی برجسته بوده است. بهویژه در مرزهای شمالی ما که در واقع تمرکز بر این عامل بیش از پیش باید مورد عنایت ویژه قرار بگیرد.
به نظر میرسد عامل جغرافیا و ملاحظات سیاسی برآمده از همجواری جغرافیایی میان جمهوریهای آسیای مرکزی باهم از یکسو، با کشور ما از سوی دیگر و بهویژه ورود آسیای مرکزی به کشورهای مجموعهی اسلامی به دلیل این هویت پایدار و مانا در منطقه، از سوی دیگر نقش روسیه و نگاه روسیه به این منطقه بهشدت تحت تأثیر عوامل قومی و عوامل نژادی قرار داشته و همانطور که عرض کردم ریشه در مدل کشور سازی قومی دوران اتحاد شوروی دارد. تشکر میکنم امیدوارم در مقاله چاپشده بتوانم بحثم را بازکنم.
سخنرانی خانم دکتر الهه کولایی / مدیر گروه مطالعات منطقه ای دانشگاه تهران در همایش بینالمللی بحرانهای ژئوپلیتیکی جهان اسلام، 24 آبان ماه 1395 https://ccsi.ir//vdceon8z.jh8nni9bbj.html
ccsi.ir/vdceon8z.jh8nni9bbj.html