تفکیک تاریخی و جغرافیایی این « کشور» از بستر اصلیاش ایران و آن را در تقابل با این بستر اصلی قراردادن از ویژگیهای اصلی این رویکرد بود. بر اساس این روایت، ایران به قدرت ستمگری تبدیل شد که از دیرباز «آذربایجان» را تحت ستم و انقیاد نگه داشته
و اینک نیز بر نیمه جنوبی اش دست انداخته است
اولین اقدام عملی در جهت بهرهبرداری از قابلیت نهفته در تبدیل نام اران به «آذربایجان» و اخذ نتایج عملی و کاربردی از آن را نیز مقامات مسکو در سالهای پایانی جنگ دوم جهانی و در خلال ایجاد یک حرکت جداییطلبانه در آذربایجان به مرحله اجرا درآورند. نهالی را که انورپاشا غرس کرد، استالین شاخ و برگ بخشید. تنها تفاوت عمده میان رویکرد روسها و ترکها در چارچوب کار بود؛ درحالیکه برای ترکان عثمانی، آذربایجاننامیدن اران بخشی از یک برنامه پانترکی برای اتصال به «توران» بود، روسیه شوروی که هماینک « توران» را در چنگ داشت و مدعی دیگری نمیخواست، سعی کرد آن را به یک چارچوب پانآذربایجانی محدود و مقید کند؛ هرچند بلافاصله بعد از فروپاشی شوروی، کل ماجرا به اصل پانترکی خود بازگشت.
در خلال مرحله نخست جنگ قرهباغ بعد از فروپاشی شوروی نیز ترکها وارد کار شدند؛ اما جدای از تحریک طرف مسلمان که به برآمدن گروه افراطی جبهه خلق و بالاگرفتن تنشهای سیاسی در خود باکو منجر شد و ازمیانرفتن امکان هرگونه مصالحه، کاری از پیش نبرد. در آن مقطع روسیه هنوز تنها نیروی تعیینکننده در این حوزه به شمار میرفت و هنگامی هم که ترکیه درصدد دستزدن به یک تحرک نظامی برآمد، در برابر هشدار صریح وزیر دفاع روسیه پا پس کشید.
اگرچه در آن دور اول از مناقشه قرهباغ، ارمنیهای توانستند از لحاظ نظامی «حق تعیین سرنوشت خود» را به کرسی بنشانند و با درهمشکستن قوای باکو، طرف مقابل را از حفظ «حق تمامیت ارضی» خود محروم کنند، اما در عرصه مناسبات و قوانین بینالمللی توفیق چندانی نیافتند و در واقع برنده واقعی این جنگ موحش که به آوارگی هزاران انسان و 30 هزار کشته منجر شد، بیشتر روسیه بود که به دلیل نفوذ خود در آن دوره و همراهی جهان غرب، توانست این مناقشه را نیز مانند بسیاری از دیگر مناقشات حوزه نفوذش به یک «مناقشه منجمد» تبدیل کند. عیب ترتیباتی از این دست، احتمال پیشامد تغییراتی اساسی در مناسبات منطقهای است و پا پیش گذاشتن بازیگرانی که در پارهای از مقاطع پیشین نقش آنچنان فعال و تعیینکنندهای نداشتند؛ موضوعی که در این مقطع بهخصوص از بحران قرهباغ پیش آمد و با پشتیبانی سیاسی و نظامی ترکیه از مقامات باکو این مناقشه از یک وضعیت «منجمد» روسیهبنیان به یک مناقشه مشتعل ترکیهایمحور تبدیل شد. موضوعی مرتبط با دیگر تحرکات ترکیه در عرصه تحولات منطقهای که جدای از بحث نسبتا قدیمیتر سوریه، مدتزمانی است خود را به صورت مداخله نظامی در لیبی، زیرسؤالبردن تعهدات ناشی از معاهده لوزان برای بسط قلمرو دریایی خود در مدیترانه در تقابل با یونان، قبرس و مصر و ایجاد پایگاه نظامی در سومالی و... نیز نشان میدهد.
در آغاز بحران قرهباغ در سالهای پایانی دهه 1980 و شروع دهه بعدی، هریک از جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان، با بهرهمندشدن از سهمی از تسلیحات برجامانده از دوره شوروی از نوعی موازنه نظامی برخوردار بودند که در «انجماد» این مناقشه بیتأثیر نبود؛ اما در پی توسعه درآمدهای نفتی باکو و خریدهای گسترده تسلیحاتی – در درجه اول از روسیه که به هر دو طرف اسلحه میفروشد و آنگاه اسرائیل و ترکیه- این موازنه نظامی به نفع باکو تغییر کرد.
در تابستان امسال بین طرفین یک درگیری مرزی رخ داد؛ در تاریخ 25ساله این مناقشه، پیشآمدن چنین درگیریهایی امر استثنائی و نادری نبود؛ زدوخوردی صورت میگرفت و اندک زمانی بعد با مؤثر واقعشدن دعوت کشورهای دور و نزدیک به خویشتنداری و مصالحه، کار به اعلان آتشبس میرسید. این بار نیز چنین شد؛ اما التهابات ناشی از این درگیری در باکو فروننشست؛ از بیحاصلبودن سیاست صبر و انتظار سخن به میان آمد و لزوم اقدام برای خاتمهدادن به این بنبست؛ کاملا روشن بود که گفتار حاکم در این خصوص، چه در باکو و چه در آنکارا، در حال دگرگونی است؛ با پیشامد رخدادهای اخیر و دگرگونشدن روال حاکم در این حوزه از مناقشات پراکنده مرزی به یک جنگ تمامعیار، در کنار گفتار حاکم، عمل حاکم نیز تغییری اساسی کرده است و شاهد یک جنگ خونین و تأسفبار بودهایم.
در باب پیوندهای دیرین ایران و قفقاز به توضیح چندانی احتیاج نیست؛ از جدایی قفقاز از قلمرو تاریخی ایران بر اثر جنگهای ایران و روس در اوایل قرن نوزدهم بیش از 200 سال میگذرد و باوجود تلاش روسها از بدو چیرگی بر قفقاز برای «ایرانزدایی» از این متصرفات که با همراهی ترکان عثمانی نیز توأم بود، هنوز اصل ریشه بر جای است و اگر هم پای ایران به این مناقشه کشیده میشود، بیشتر به دلیل این ریشه است تا نوعی حضور و وجود متأخر. دلیل اصلی ازدسترفتن قفقاز تنزل جایگاه ایران در مقام یک قدرت منطقهای بود؛ جایگاهی که در خلال سنوات بعد نیز به دلیل مداخلات بیشازپیش قدرتهای خارجی در امور کشور، کماکان رو به تنزل داشت و باعث شد ایران بیش از آنکه بتواند بر حال و مآل قفقاز تأثیرگذار باشد، از آن تأثیرپذیر باشد. هنگامی هم که با انقلاب 1917 و فروپاشی روسیه تزاری فرصتی پیش آمد که ایران نیز وارد کار شود، به دلیل گسیختهشدن رشته امور به دلیل تبعات حاصل از لشکرکشی قوای خارجی به کشور در طول جنگ اول جهانی، برخی از تلاشهای ایران برای جبران مافات در این حوزه مانند طرح درخواست اعاده بخشهای ازدسترفته ایران در کنفرانس صلح پاریس و پارهای از دیگر تلاشهای مشابه در سطح منطقهای به نتیجه نرسید. با اعاده حاکمیت روسیه شوروی بر قفقاز، در وضعیت حاکم بر مناسبات ایران و آن حوزه، تغییری ایجاد نشد و بازهم در یک موقعیت تأثیرپذیر قرار گرفتیم؛ اینبار یک وجه نگرانکننده نیز بر این «تأثیر» افزوده گشت؛ نظام جدید روسیه در عین دنبالکردن اندیشه صدور انقلاب، بهتدریج پارهای از مباحث مرتبط را نیز مطرح میکرد؛ از جمله موضوع آذربایجان «جنوبی» و «شمالی» و «حق تعیین سرنوشت خلقهای ایران» که از فراهمآوردن زمینههای مداخله در امور داخلی ایران نشان داشت. پیشامد غائله آذربایجان و برپاداشتن دو حرکت تجزیهطلب در تبریز و مهاباد توسط نیروهای اشغالگر شوروی در مراحل پایانی جنگ دوم جهانی مؤید درستی این نگرانی بود.
در خلال فرایند فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تحولات منجر به استقلال جماهیر سهگانه قفقاز نیز اگرچه ایران در مقایسه با ایران دوره مقارن با انقلاب 1917 و فروپاشی امپراتوری تزاری در موقعیت بهمراتب بهتری قرار داشت و میتوانست در مقام تأثیرگذاری بر تحولات جاری در آن سامان برآید اما بنابر مجموعهای از دلایل از جمله کمرنگشدن ارزشهای ملی و فرادستی ملاحظات مذهبی، نتوانست در این عرصه سیاست درستی اتخاذ کند. شناسایی بیچونوچرای حکومت باکو به نام جمهوری «آذربایجان» اولین و مهمترین گام خطایی بود که در این عرصه برداشته شد. حال آنکه در همان ایام پارهای از صاحبنظران طرف مشورت وزارت خارجه به نادرستی این کار و مخاطرات نهفته در این امر اشاره کرده بودند. اگر فرضا تاریخچه این بحث را نیز میشد به دست فراموشی سپرد، رویکرد کشورهایی که در همان ایام با مسائل مشابهی دستبهگریبان بودند، باید موجب تأمل و مداقه بیشتری شده باشد. یونان نیز در پی فروپاشی بلوک شرق و اعلان استقلال کشوری به نام مقدونیه در شمال ایالت مقدونیه یونان – یکی دیگر از «مینگذاریهای» شوروی – تصمیم بر ایستادگی گرفت و به این امر گردن نگذاشت. هنوز چندصباحی از تبدیل مناقشه قرهباغ به یک جنگ تاموتمام بین ارمنیها و حکومت باکو نگذشته بود که همزمان با اقدام جمهوری اسلامی برای وساطت در این معرکه و دعوت طرفین به آتشبس و مذاکره، به ناگاه و به نحوی غیرمنتظره ایران به هواداری از ارمنستان متهم شد و آنکه با سرگرم نگهداشتن مقامات باکو به مذاکره، موجبات پیشروی نظامی ارمنیها را فراهم کرده است. حال آنکه بهنحویکه بعدها روشن شد، علت اصلی پیشروی ارمنیها و فروپاشی مقاومت طرف مقابل، جنگ قدرت جاری در باکو بود و بهرهبرداری جناحین درگیر از این واقعه برای حذف یک جناح و اقتدار جناح دیگر. با وجود تمامی این تفاصیل متهمکردن ایران به حمایت از ارامنه به یک گفتار مسلط و مستمر در نوع نگاه و رویکرد باکو در مناسباتش با ایران بدل شد و اینک نیز بعد از گذشت ربع قرن، شروع مجدد جنگ در این حوزه، با یک کارزار تبلیغاتی گستره بر ضد ایران و تهمت کمکرسانی به ارمنیها توأم شده است که آن نیز مانند موارد پیشین دروغ و بیاساس است. اغماض و بیتوجهی در این زمینه و حتی در مقام تحبیب و دلجویی برآمدن نیز جز تشویق بیشازپیش آنها به گستره دامنه تحریکات ضدایرانی خود در داخل و خارج هیچ نتیجهای نداشته و نخواهد داشت.
واقعیت امر آن است که تا به اصل و ریشه این دشمنی توجه نشود و برای رفع آن اقدامی صورت نگیرد، بر اساس دیدگاهی که ایران را «غاصب نیمه جنوبی آذربایجان» میداند، ایران هر کاری بکند بازهم مقصر است؛ اگر به نفع باکو وارد کارزار شود، اگر تمام ارمنیهای ایران را کتبسته تحویل باکو و آنکارا بدهد، اگر جلفای اصفهان را با خاک یکسان کند، باز هم مقصر است. ممکن است گفته شود این کشور قابل این حرفها نیست و در شأن ایران نیست که به اینگونه فرمایشات اعتنا کند. شاید هم چنین باشد اما عیب کار در آن است که این مقوله هیچگاه به تصورات یک کشور نهچندان درخور اعتنا محدود نبوده، اصولا طرح و ابداع آن نیز – همانگونه که اشاره شد – برای استفاده و بهرهبرداری دیگران بود. یک روز ترکان عثمانی پای کار بودند و روز دیگر روسیه شوروی و حالا نیز چنین به نظر میرسد که بار دیگر صاحبکار اصلی وارد صحنه شده است.
درست است که اولویت اصلی سیاست خارجی ایران در سمتوسویی دیگر قرار دارد و جمهوری اسلامی اصولا علاقهای به پرداختنِ به این مضامین «حاشیهای» ندارد اما کار هنگامی دشوار میشود که بنا بر مجموعهای از دلایل و بیآنکه از ما نظرسنجی شود، حوادثی پیش میآید که آنها با ما کار دارند. با شروع مجدد مناقشه قرهباغ با دخالت آشکار و صریح ترکیه در این مناقشه، استقرار مجموعهای از نیروها تروریستی در امتداد مرزهای شمالی ایران که تا چندیپیش در حوزهای دیگر رو در روی ایرانیان قرار داشتند، وضعیت به کلی تغییر کرده است. با توجه به خطر دگرگونشدن مناسبات حاکم در منطقه از لحاظ خارجی و فراهمآوردن زمینهای برای افزایش تحرکات پانترکی و ضد ایرانی در کشور از لحاظ داخلی، دیگر نمیتوان به این موضوع بیاعتنا ماند و کار را به مجموعهای از تعارفات رایج برگزار کرد.
واقعیت آن است که اصولا یکی از علل پیشامد چنین وضعیتی همان منفکشدن ایران از اینگونه مسائل «حاشیهای» است و بازگذاشتن عرصه برای مداخله دیگران. ایران «مقصر» است اما نه به دلیل مداخله در مناقشاتی از این دست بلکه به دلیل عدم مداخله. آنهم ایرانی که نوع روال جهانداریاش، بر خلاف پارهای از قدرتهای نورسیده نه بر اساس به جان هم انداختن اقوام و ملل بلکه بر اساس فراهمآوردن زمینه همزیستی مسالمتآمیز آنها با یکدیگر بوده است.
**روزنامه شرق/ نویسنده:کاوه بیات
https://ccsi.ir//vdcd5o0x.yt0sj6a22y.html
ccsi.ir/vdcd5o0x.yt0sj6a22y.html