جمهوری آذربایجان به مانند اغلب جمهوریهای استقلال یافته پس از فروپاشی شوروی با معضل مهم چالش هویت، تعریف از خود و بهطورکلی چالش «علت وجودی» روبرو بود. اینکه چه عامل یا عواملی موجب پیدایش کشور و همچنین تداوم بقا و موجودیت آن میشود از موضوعات مهم مورد مطالعهی جغرافیای سیاسی است که از آن تحت عنوان علت وجودی و علت بقای کشور یاد میشود.
در منطقه قفقاز جنوبی که پس از 1991 متشکل از سه جمهوری آذربایجان، ارمنستان و گرجستان شده بود، جمهوری آذربایجان چالشهای به مراتب بیشتری را نسبت به 2 جمهوری دیگر فراروی خود داشت و 2 کشور دیگر دارای پایههای هویتساز قویتری نسبت به این کشور بودند. به عنوان مثال ارامنه هزاران سال چه تحت لوای حکومتهای تابع یک حکومت مرکزی قدرتمند در اغلب دورانها و چه به عنوان حکومت مستقل در قفقاز حضور داشتهاند و تاریخی طولانی دارند. گرجیها نیز قومی کهن در این منطقه هستند که اغلب به صورتهای حکومتهای محلی تابع ایران زیست میکردند. اما دربارهی جمهوری آذربایجان مسئله متفاوت است. نام «آذربایجان» برای نخستین بار در سال 1918، پس از سقوط حکومت تزاری روسیه و برآمدن بلشویکها که در آغاز قدرت اعمال حاکمیت بر مناطق پیرامونی امپراطوری را نداشتند، توسط محمد امین رسولزاده و تحت عنوان «جمهوری دموکراتیک آذربایجان» بر این منطقه نهاده شد. تا پیش از این، نام آذربایجان تنها بر مناطق جنوبی رود ارس اطلاق میشد. از سمت دیگر، مردمانی که در شمال ارس زندگی میکردند، پیش از اینکه در طی سده اخیر آذربایجانی نامیده شوند، اکثرا در منابع تاریخی تحت عنوان مسلمانان قفقاز یاد میشدند.
چالش علت وجودی جمهوری آذربایجان، این جمهوری را با مسائلی بغرنج در سالهای اولیه روبرو کرد که از آن جمله میتوان به جنگ اول قرهباغ و جداییطلبی برخی اقوام ساکن در این کشور علیالخصوص تالشها به رهبری علی اکرم همتزاده اشاره کرد. بنابراین مقامات باکو در بر آن شدند تا این چالش را به وسیلهی هویتسازیهای موهوم و تاریخسازیهای جعلی مدیریت کنند. در این برهه است که رابطهی جمهوری آذربایجان با اسرائیل اهمیت مییابد. تجربهی رژیم صهیونیستی در ملتسازی از زمانی نشئت میگیرد که این رژیم برای اینکه بتواند یهودیان کشورهای گوناگون با هویتهای مختلف را –از کشورهای عربی گرفته تا کشورهای اروپایی- دور یکدیگر گرد آوَرَد، تمرکز بسیاری بر مقولهی تاریخسازی و احیای زبان عبری به عنوان زبان رسمی گذاشت تا هویتی اسرائیلی ایجاد کند.
این تجربه برای مسئولان جمهوری آذربایجان بسیار قابل توجه بود. بنابراین چالش هویت باعث شد حاکمان باکو به تاریخسازی و هویتسازیهای جعلی پناه ببرند که یقینا صهیونیستها در این امر ید طولایی دارند. به همین خاطر است که میبینیم رابطهی باکو و تلاویو از اوایل استقلال این جمهوری و در دوران ریاست جمهوری حیدر علیاف به طور جدی کلید خورد. شخصی که حمایتهای ایران در قدرت گرفتن وی غیر قابل انکار است. تا حدی که در زمان ریاست جمهوری ابوالفضل ایلچیبیک –که مواضع ضد ایرانیای روابط 2 کشور را مخدوش کرده بود- علیاف به دیدار آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی رفت؛ در حالیکه در آن زمان ریاست جمهوری خودمختار نخجوان را بر عهده داشت. در زمان علیاف روابط تهران-باکو تقریبا در اوج و دوران طلایی خود قرار داشت. نگرانی ایران از ارتباط جمهوری آذربایجان و اسرائیل در همان دوران شکل گرفت که ردپای آن در دیدارهای علیاف با رهبر انقلاب مشخص است. در دیداری به تاریخ 11 تیرماه 1373 رهبری به تلاش رژیم صهیونیستی برای جلوگیری از ریشهدار شدن روابط سالم و سازنده میان کشورهای اسلامی و ملتهای مسلمان اشاره کردند و فرمودند: «جمهوری اسلامی ایران برای روابط خود با جمهوری آذربایجان اهمیت بسیار زیادی قائل است و انتظار میرود مناسبات دو کشور روز به روز مستحکمتر و گرمتر شود و برای این منظور طرفین باید به طور مشترک و در تلاشی جدی و صمیمی مراقب دولت غاصب صهیونیستی به عنوان دشمن ملتهای مسلمان باشند زیرا یکی از اهداف پدید آمدن اسرائیل، ممانعت از ایجاد روابط صمیمانه میان کشورهای مسلمان است.»
از نگاه رژیم صهیونیستی، رابطه با جمهوری آذربایجان ابزاری برای تحدید قدرت جمهوری اسلامی ایران میباشد. بدین ترتیب، در یک رابطه برد-برد، باکو تجربهی هویتسازی اسرائیل را میآموزد و تلاویو نیز عرصهای مهم برای ضربه زدن به منافع ایران مییابد.
هویتسازی آذری که تحت لوای پانترکیسم قرار دارد، از نخست ماهیتی ضد ایرانی را پیدا کرد. 2 دلیل را برای این امر میتوان بیان کرد. اولا همانطور که اشاره شد، جمهوری آذربایجان از چالش هویتی عمیقی رنج میبرد و یکی از راههای هویتسازی، دیگریسازیست. بدین معنی که یک ملت تفاوتش را با دیگر کشورها علیالخصوص کشورهای همسایه بداند. این دیگریسازی در قبال ایران دوچندان است؛ زیرا قرابتهای بسیاری بین دو کشور وجود دارد و این منطقه ذیل ایران بزرگ فرهنگی تعریف میشود. قرابتهای موجود یا به دست هویتسازان زدوده میشوند تا در آنها تحریف صورت میگیرد. واقعیت ژئوپلتیک آن است که کشورهای کوچک همواره از همسایه بزرگ خود هراس دارد. ثانیا اسرائیل همواره از تجزیهی دشمنان خود حمایت میکند و از آن سود میبرد. به عنوان مثال نقش رژیم صهیونیستی در کمک به جنبشهای تجزیهطلبانه سودان که در نهایت به تشکیل کشور سودان جنوبی انجامید غیر قابل انکار است. اسرائیل به دلیل جغرافیای کوچک و جمعیت اندکش، کوچکسازی کشورهای اطراف خود را مطلوب میبیند و به فراخور همین دیدگاه است که از تجزیهطلبان کرد و آذری استقبال میکند.
بخشی از اهداف تحولات منطقهای قفقاز جنوبی پس از جنگ دوم قره باغ 2020 را میبایست در پازل تجزیهی ایران دانست. باکو با طرح «کریدور زنگزور» عملا قصد دارد تمام مرکز شمال غربی ایران را در اختیار بگیرد. اعلام موجودیت «جمهوری خودمختار ترک زنگزور» در تابستان امسال که مناطق جنوبی ارمنستان در همسایگی با ایران را در برمیگیرد و افتتاح دفتر آن در آنکارا تلاشی در جهت پیش بردن ایدهی کریدور جعلی زنگزور بود. با مشاهدهی روندهای سالهای اخیر میتوان دریافت که مرحلهی بعد از تصرف جنوب ارمنستان، تحریک بیشتر فعالیتهای تجزیهطلبانه در مناطق شمال غربی ایران خواهد بود.
در پایان باید گفت خلا هویتی آذربایجان پساشوروی، این کشور را به سمت ساخت هویتی ملتساز سوق داد و در این راستا تجارت و ایدههای رژیم صهیونیستی بسیار اثرگذار بوده است. هویت ساخته شده در باکو، ماهیتی کاملا ضد ایرانی یافته است و دیگریسازی عمیقی با ایران دارد. این هویت در نهایت تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران را برنمی تابد و به دنبال جداکردن مناطق شمال غربی کشورمان است که تهدید امنیتی جدی برای تهران است.
* محمد حسین معصوم زاده : دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز دانشگاه تهران