یک سال پیش، اندک زمانی بعد از شروع حمله نظامی ارتش جمهوری آذربایجان به سمت مواضع ارمنیها در قراباغ که در عرض چند هفته به شکست قاطع نیروهای ارمنی و تصرف مجدد آن بخش از قلمرو باکو و همچنین بخشی از منطقه خودمختار قراباغ منجر گشت که بیست و شش سال پیش به دست نیروهای ارمنی افتاده بود، واکنشهایی در قبال این تحول و دگرگونی بروز کرد که گوناگون و متفاوت بود. گروهی از کشورها، از جمله کشورهای غربی که از دور دستی بر آتش داشتند، در یک نگاه مقطعی آن را ناکامیِ مجموعهای از تلاشهای شکستهبسته جامعه جهانی و مخصوصا گروه مینسک برای حلوفصل مسالمتآمیز این مناقشه تعبیر کردند، و لبریز شدن کاسه صبر باکو و اقدام نظامی آنها در اعمال یکی از حقوق اصلی نظم بینالمللی تحت عنوان دفاع از حق تمامیت ارضیِ خود. اگرچه در این نگاه یکی دیگر از حقوق اصلی نظم بینالمللی یعنی حق ساکنان ارمنی منطقه خودمختار قراباغ کوهستانی در تعیین سرنوشتشان، نادیده میماند، اما برداشت غالب مبنی بر رویکرد سرسختانه و دور از واقعگراییِ ارمنیها در آن بیست و چند سال که خود در ناکامی مذاکراتِ پیشگفته بیتاثیر نبود، باعث شد که این وجه دوم چندان مورد توجه قرار نگیرد. البته نوع نگاه و بر همین اساس رویکردِ کشورهایی که در جوار این آتش قرار داشتند، نسبت به تحولات مزبور، نمیتوانست مقطعی باشد و در مجموع چنین نیز نبود؛ ترکیه بنا به منافعی که برای خود تعریف کرده اصولا در افروختن این جنگ نقش تعیینکنندهای داشت و از لحاظ سیاسی و نظامی نیز بر این آتش میدمید و خود را برنده اصلی این جنگ میدانست. ترکیه بعد از صد سال حضور نسبتا کمرنگ در قفقاز، از نو اما براساس همان سیاستهایی که صد سال پیش در اثر شکست در جنگ جهانی مجبور به ترک آنها شد، مجددا وارد کار شده بود؛ یعنی سعی و تلاش برای انضمام حوزههای ترکزبان جنوب قفقاز و شمالغرب ایران به حوزه نفود خود و آنگاه راهیابی به آسیای میانه در جهت دستیابی به «توران بزرگ». سیاستی که اگرچه در قسمتی طولانی از دوره پیش گفته به دلیل اقتدار روسیه شوروی و استواری دیوار ایرانیت، مجال بروز و خودنمایی آشکار نداشت، در همهحال با دورههایی از شدت و ضعف، توسط ارگانهای امنیتی و پارهای از مراکز فرهنگی و احزاب افراطی ترک دنبال میشد.
گرجستان نیز که مدتهاست بر سر مجموعهای از مسائل از جمله اشغال آبخازیا و اوستیای جنوبی با فدراسیون روسیه گرفتاری دارد، بهرغم آن که اصولا باید از چیرگی فزاینده ترکیه در منطقه نگران باشد، با ایجاد محدودیتهایی در تبادلات مرزیاش با ارمنستان، نوعی بیطرفی متمایل به ترکیه اتخاذ کرد که خطمشی دور از انتظاری نبود. روسیه هم که تا پیش از این دگرگونی از جهاتی چند، اول قدرت منطقهای در قفقاز محسوب میشد، اگرچه در نهایت برای حفظ منافع منطقهایاش وارد کار شد و با طرح و هدایت رشته مذاکراتی که در 9 نوامبر به نوعی توافق اولیه و ترک مخاصمه میان باکو و ایروان منجر شد، مانع از پیروزی کامل محور باکو-آنکارا شد، اما کاملا روشن بود که در این حوزه دیگر آن اولقدرتِ پیشین نیست. همگی این کشورها به گونهای که میشد انتظار داشت براساس یک رویکرد درازمدت و نه «مقطعی»، مطابق با منافع ملی خود سیاستهایی در پیش گرفتند که به جوانبی از آنها اشاره شد.
تنها کشوری که در این عرصه رویکردی کاملا «مقطعی»، شگفتانگیز و بیاعتنا نسبت به پیشینه تاریخی و موقعیت ژئوپلیتیک کشورش اتخاذ کرد، جمهوری اسلامی ایران بود. در این یادداشت کوتاه مجال پرداختن به چگونگی شکلگیری یکچنین رویکردی که تبعات آن نه فقط در حوزه قفقاز که در بسیاری از دیگر حوزههای سیاست خارجی نیز دامنگیر ما شده است نیست؛ بیاعتنایی به چارچوب دولت-ملت و عمل نکردن براساس مقتضیات آن در جهانی که بر اصل دولت-ملتها استوار است و براساس قواعد آن عمل میکند، پیامدهایی جز این نیز ندارد. آنچه در سال گذشته در مجاری رسمی در تعبیر و تفسیر فتوحات محور باکو-آنکارا، با چشمپوشی کامل بر زمینههای تاریخیاش، شاهد بودیم و تفسیر این اتفاق به مثابه پیروزی جهان اسلام از مصادیق بارز رویکردی دور از واقعبینی است. چهبسا برخی کشورهای اسلامی دم از اسلام و جهان اسلام زنند. اما جهان اسلام آنها مفهومی است در جهت پیشبرد منافع ملیشان؛ پانترکیسم از دل پاناسلامیسم سلطان عبدالحمید درآمد و هیچگاه وجه اسلامی خود را از دست نداد و هم اینک نیز در سیاستهای اردوغان، بازسازی آن موازنه و همراهی را شاهدیم. جهان اسلام پاکستان و عربستان نیز به همین ترتیب است و اصولا کارکرد چنین مفاهیمی، به رغم نیات بنیانگذارانش، در جهان امروز که خواهی نخواهی جهان دولت-ملتهاست، ماهیت دیگری پیدا میکند. کما این که انترناسیونالیسم پرولتری بلشویکها نیز به ابزاری تبدیل شد در جهت پیشبرد منافع ملی روسها.
محور اصلی جنگ دوم قراباغ که جزءبهجزء آن براساس یک برنامهریزی جامع و درازمدت پیاده شد از همان مراحل نخست یک وجه «جنوبی» آشکار داشت: از تدارک و سازماندهی گروهی از فعالین پانترک ایران در بخشهایی از کرانههای جنوبی ارس در حمایت از تهاجمی که هنوز حتی به صورت کامل نیز آغاز نشده بود گرفته تا بار اصلی آن تهاجم که نه بر قراباغ که بر همین محور جنوبی متمرکز شده بود. کما این که در «پایان» جنگ چهلوچهار روزه، بخشهایی از قراباغ همچنان در تصرف ارمنیها و تحت حفاظت نیروهای صلحبان روسیه باقی ماند. مسالۀ اصلی همان محور جنوبیِ ممتد در امتداد ارس بود و اینک در دور دوم تلاشهای سیاسی و تهدیدهای نظامی باکو، هدف عمده، دستیابی بر آخرین بخش باقیمانده از این محور جنوبی است. یعنی چیرگی بر منطقه زنگزور در جنوب ارمنستان که به ایران منتهی میشود، برای اتصال مستقیم به منطقه نخجوان که هماینک همجوار ترکیه است و به سرانجام رساندن طرحی که ترکان عثمانی بنا به مجموعهای دلایل، صد سال قبل از تحقق آن بازماندن و اکنون به نظر میآید ترکیه «نوعثمانی» پیشبرد آن را در صدر اولویتهای منطقهای خود قرار داده است.
از روزی که با فروپاشی امپراتوری شوروی، قفقاز به چند جمهوری مستقل تبدیل شد و ایران نیز با این کشورها روابط مستقیمی برقرار کرد، کارنامه ما خلاصه میشود در مجموعهای از فرصتهای از دست رفته. اولین و مهمترین خطای ما در این عرصه، شناسایی بیقید و شرط خانات سابق جنوب شرق قفقاز که پیشتر به نام آلبانیای قفقاز و اران شهرت داشت به نام مجعول «آذربایجان» بود. «آذربایجان» نامیده شدن خانات قفقاز در آخرین مرحله از لشکرکشی قوای عثمانی بدان سامان در سال 1918 انگیزهای جز دستاندازی بر آذربایجان واقعی نداشت و از همینرو بود که دولتهای وقت ایران نیز به این نامگذاری اعتراض و از شناسایی رسمیاش امتناع کردند. امتناع از شناسایی بیقید و شرط حکومت باکو به این نام، همان گونه که یونان نیز حاضر نشد مقدونیه را بدین نام شناسایی کند، میتوانست فرصت و موقعیتی فراهم کند تا یک بار و برای همیشه به مسئلهای که تا به آخر، برقراریِ روابط دوستانه با این حوزه را پا در هوا نگه میدارد، خاتمه دهیم؛ با کشوری که «نیمه جنوبی» خود را تحت اشغال «فارس»ها میداند، بهسختی بتوان روابط دوستانهای برقرار کرد. به دنبال این خطای بزرگ هر اقدام دیگری که برای پیشبرد دیگر سیاستهای ایران در آن حوزه انجام گرفت، جز شکست و ناکامی نتیجهای به بار نداشت؛ از سعی و تلاش برای وساطت میان ایروان و باکو در جنگ اول قراباغ گرفته، تا حذف قطعی ایران از طرحهای بزرگ استخراج و صدور گاز و نفت در مراحل بعدی و اینک نیز یک تلاش جدی برای قطع ارتباط ایران با ارمنستان و کامل شدن طرح اتصال مستقیم و بلاواسطه ترکیه با باکو و آسیای میانه.
ما این وضعیت حاشیهای را به رغم اهمیت اساسی قفقاز در جغرافیای سیاسی ایران، پیوندهای دیرینه تاریخی و فرهنگی، و اهمیت اساسیِ ان حوزه به عنوان حدفاصل ما با اوراسیا و جهان غرب، پذیرفتیم. حال آن که قفقاز در صدر اولویتهای سیاست خارجی ما باید قرار میگرفت، و تسلیم و رضای بعدی در تمایلِ به پذیرش سهم نه چندان چشمگیری از ترتیبِ ناظر بر بهرهبرداری از دریای مازندران را نیز در چنین چارچوبی میتوان تعبیر کرد. این عرصه را به دیگران واگذار کردیم و شاید بر این باور بودیم که روسیه، «شریک استراتژیک» ما در حال حاضر، از تمشیت «حیاط خلوت» خود برخواهد آمد و مصالح و منافع ما نیز چندان پایمال نخواهد شد. دیدیم که چنین نشد. در این دوره سی ساله بیاعتنایی، هر یک از کشورهای قفقاز در تطابق با علائق خود و دیگر قدرتهای جهانی و منطقهای، راه خود را رفتند و در ادامه این مسیر پای مجموعهای از بازیگرانی به این عرصه باز شده است که اهداف و انگیزههای آنها لزوما با منافع و مصالح ما همخوانی ندارد. اگر از همان روز اول مصالح خود را تشخیص و مواضع خود را بیان کرده و قفقاز را به حال خود رها نکرده بودیم، شاید کار به توسل به مانورهای نظامی و تبادل پیامهای نسبتا تند سیاسی بین تهران و باکو، لااقل در این مقطع که کشور بیش از هر زمان به آرامش و ثبات منطقهای نیاز دارد، نمیکشید.
مجله اندیشه پویا,شماره 76,ابان 1400