شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ , 20 Apr 2024
تاریخ انتشار :جمعه ۱ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۸:۱۳
کد مطلب : 18111
در آستانه صدمین سالگرد انقلاب روسیه، موسسه مطالعات ایران و اوراسیا (ایراس) به سراغ دکتر جهانگیر کرمی، دانشیار روابط بین الملل در دانشگاه تهران و عضو ارشد شورای علمی ایراس، رفته است تا ضمن واکاوی دلایل انقلاب اکتبر به تاثیر آن بر ایران بپردازد
دکتر جهانگیر کرمی: انقلاب اکتبر از رویای فروپاشی سرمایه داری تا واقعیت فروپاشی شوروی
یادداشت سردبیر: در آستانه صدمین سالگرد انقلاب روسیه، موسسه مطالعات ایران و اوراسیا (ایراس) به سراغ دکتر جهانگیر کرمی، دانشیار روابط بین الملل در دانشگاه تهران و عضو ارشد شورای علمی ایراس، رفته است تا ضمن واکاوی دلایل انقلاب اکتبر به تاثیر آن بر ایران بپردازد. ایشان معتقدند که انقلاب روسیه با اهداف و آرمانهای بلندی شکل گرفت و بلشویک ها با سازماندهی مناسب آن را تسخیر نموده و در خدمت آرمانهای چپ گرایانه قرار داده و روسیه را از رتبه پنجم اقتصاد جهانی به مرتبه دوم و به عنوان یکی از دو ابرقدرت بزرگ جهانی رسانیدند. اتحاد شوروی به خاطر عدم توجه به شرائط و ویژگیهای های تاریخی، سنتهای بومی و مذهبی، واقعیت های اجتماعی داخلی و خواستهای واقعی  مردم به یک رقابت بین المللی فراتر از توان و قابلیتهای آن کشیده شد و در نبود یک توسعه اقتصادی مناسب در کشور، از عهده آن رقابتها نیز بر نیامد و از درون فرو ریخت. از نگاه ایشان، انقلاب اکتبر پیامدهای مهمی در جامعه و سیاست ایران داشته و سرنوشت ایران در یک سده اخیر بسیار از آن رویداد متاثر شده و هنوز هم فرهنگ سیاسی ایران امروز خالی از مفاهیم و آموزه های آن نیست.
 


به عنوان سوال نخست لطفا بفرمایید انقلاب اکتبر چگونه شکل گرفت؟
 
"ریشه های انقلاب اکتبر به نوسازی روسیه در اواخر سده 17 میلادی و اوان سده 18 در دوره پتر کبیر بر می گردد. زیرا با نوسازی پتر کبیر دوره ای از تحولات در روسیه آغاز شد که این تحولات منجر به تحولاتی اساسی در کشور و قدرتمندی روسیه و در سطح اجتماعی به شکل گیری جریان­های سیاسی مختلف شد. یکی از ویژگی­های بزرگ این اصلاحات، گسترش نظام آموزشی جدید و باسوادی نسل جوان و بعدها باز تولید مخالفت­ها و جریان­های سیاسی مخالف بود. این جریان­ها تا قبل از انقلاب فرانسه و جنگ روسیه و فرانسه چندان اهمیتی  نداشت. اما از 1812 تا 1814 که روس­ها توانستند در برابر ناپلئون مقاومت کنند و ناپلئون را شکست دهند، و سپس ورود نیروهای نظامی روسیه به اروپا به دوره ای از تسلط روسیه بر ساختارهای اروپایی بعد از کنگره وین از  1815 تا 1848 منجر شد و نوعی روسیه در چارچوب "اتحاد مقدس" با امپراتوری های مسیحی اتریش، پروس و انگلستان توانست درادراه  اروپا نقش مهمی ایفا نماید. اما تاثیر امواج انقلاب فرانسه در روسیه این بود که با انقلاب دکابریست ها مواجه شد."
 
"انقلاب دکابریست­ها متاثر از تحولات اروپا و بویژه اصول انقلاب فرانسه مانند آزادی و برابری و بود.  انقلاب دکابریستها خیلی از تحولات بعدی روسیه را شکل داد و ادبیات روسیه در دوره طلایی آن و آثار مشاهیری چون پوشکین و داستایوفسکی ، لرمانتوف و خیلی های دیگر متاثر از این انقلاب بودند. تعداد افسران شجاعی که در جنگ شرکت کرده بودند و مدال افتخار داشتند و در تظاهرات کشته، اعدام یا به سیبری تعبید شدند، دستمایه شعری ، فرهنگی و ادبی این هنرمندان شد و به این وسیله انقلاب دکابریست­ها در ذهن و ضمیر روس ها ماندگار شد. جریان­های سیاسی که بعد از این اتفاقات شکل می­گیرد، جریانات اسلاوگرا، مردم گرا، چپ گرا، لیبرال­ها و آنارشیست و مجموع اینها منجر به اصلاحات دهه 1860 و تغییر نظام سرواژ  و انقلاب مشروطه 1905 نقلاب 1917 شد."

"انقلاب 1917 در عصری روی داد که پیش از آن و هم زمان سه تحول مهم در اروپا و غرب روی داده بود و نتایجی
را در منطقه و جهان ایجاد کرده بود: نخست انقلاب صنعتی سده 18 که به شکل گیری صنایع بزرگ و جمعیت انبوه کارگران در شهرها و سپس ظهور اندیشه های چپ منجر شد. دوم ناسیونالیسم بود که از انقلاب فرانسه سرچشمه گرفته بود و به تدریج به یک گفتمان غالب تبدیل شده بود و سرانجام ظهور امریکا از اواخر سده 19 به عنوان یک قدرت بزرگ و پیش افتادن آن از 1871 در حوزه اقتصادی به عنوان اولین قدرت اقتصادی جهان و اصول مورد نظر آن در حوزه های سیاسی واقتصادی جهان که در دهه دوم سده بیستم به عموان ویلسونیسم مشهور شد و بر پایان استعمار سنتی و اشکال جدیدی از روابط بین الملل که دیگر لازم نبود قدرتهای بزرگ مستقیما در حوزه های نفوذ استعماری حضور داشته باشند و با تجارت و تامین مواد خام و بازار فروش محصولات صنعتی، منافع قدرتهای بزرگ تامین می شد."
 
"این تحولات مهم تاثیر زیادی بر روسیه آن روز و جریانات سیاسی آن داشتند. چپ گرایی در اروپا از نیمه سده 19 به یک جریان مهم تبدیل شده بود و روس­ها بخش بزرگی از اندیشه های چپ اروپا بودند، و از این رو حزب سوسیالیست کارگری روسیه در اروپا شکل می­گیرد. در این دوره با توجه به شکست روسیه در  جنگ 1854 تا 1857 کریمه، فضایی برای گسترش این جریان ها ایجاد شد و بعد از شکست روسیه در جنگ 1904 ژاپن که منجر به انقلاب مشروطه شد، و سپس ورود به جنگ جهانی اول اوضاع برای روسیه وخیم تر شد.  در مجموع، شکست هایی که از نیمه دوم سده 19 تا سال 1917 نصیب روسیه شد ، در کنار نارضایتی های عمومی مردم از حکومت و فعالیت گروههای سیاسی داخلی همه باعث به وقوع پیوستن انقلاب اکتبر شدند. اما نکته مهم این بود که بر اساس آموزه های مارکس قرار نبود در کشوری مانند روسیه انقلاب کمونیستی ظهور کند و او نسخه انقلاب را برای کشورهای صنعتی و دارای طبقات موثر بورژوا و پرولتاریا ارائه داد. اما لنین با تجدید نظر در آموزه های مارکس و ارائه نظریه حزب پیشتاز برای عمل انقلابی انقلاب را به روسیه کشانید. همچنین باید یاد آور شوم که جریانات چپ و بویژه بلشویک ها صرفا بخشی از مخالفان نظام تزاری بودند اما بخاطر تشکیلات منسجم و عمل انقلابی موثر توانستند پس از وقوع انقلاب، انقلابی مجدد را شکل داده و همه را از عرصه انقلاب حذف کنند."
 
"به هر حال، انقلاب روسیه در زمانی به وقوع پیوست که سه تحول گفته شده در بالا در جریان بود و این روندها بعدا برای روسیه خیلی سرنوشت ساز شد. چرا که بزرگترین انقلابی که براساس آموزه های مارکس و و تجدید نظرخواهی جدی لنین و همکارانش براساس شرایط آن زمان، امید محرومان، مستضعفان، زحمت کشان و کسانی که در زیرستم سرمایه داری، استعمار و امپریالیزم بود، به خاطر همزمانی با پدیده ناسیونالیسم که در اواخر قرن نوزدهم تبدیل به یک جریان بسیار مهم و بعد از جنگ جهانی اول به پارادایم غالب دنیا تبدیل شد و هیتلر، موسولینی، آتاتورک، رضا شاه، امپراتور ژاپن و حاکمان کشورهای آن زمان ظهور کردند، به انحراف بزرگی در آن انقلاب دامن زدند و آن را به جای پاسخگویی به آرزوها و آرمانهای داخلی، به سمت اقدامات بین المللی پرهزینه کشانیدند. در آن زمان در بخش زیادی از این کشورها ناسیونالیسم افراطی قومی و نژادی، توتالیتر، نظام های فاشیستی و نازیستی به سبک های مختلف شکل گرفت و در روسیه نیز طبیعتا این نمی توانست بی تاثیر باشد و استالینیسم در دوره نظام های توتالیتریسیم شکل گرفت و شکل اصلی نظام کمونیستی روسیه شد که همه امیدها برای اثر بخشی این نظام و کمک به مستضعفان و فقرا را در داخل کشور بر باد داد."
 
"آنچه که پس از پایان جنگ جهانی اول به عنوان اصول چهارده گانه ویلسونیسم مبنی بر حق تعیین سرنوشت و خاتمه استعمار و ... مطرح شد، بر تئوری
ملیت­های لنین تاثیر داشت، در سال 1919 که بیشتر امپراتوری­های استعماری فروریخته یا خاتمه یافته بودند، روسیه توانست مستعمرات گسترده خود را به خاطر ایدئولوژی کمونیستی (تئوری ملیت های لنین) حفظ کند. یعنی لنین در عصری  که حق تعیین سرنوشت مطرح بود ، ایدئولوژی کمونیستی را با شرایط جدید وفق داد و توانست آن را حفظ کند. اما بعد ها این جریانات در فروپاشی شوروی موثر بودند."
 
"لذا می توان ادعا کرد که روندهای بین المللی پیش از انقلاب اکتبر و بازتولید آنها در دوران حاکمیت کمونیسم رابطه بسیار نزدیکی با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دارد. غلبه استالینیسم و تداوم آن تا دوره اصلاحات، نظریه ملیتها و ایدئولوژی جهان گرا و تبدیل آن به عنصر ژئوپلیتیک، و هزینه های گسترده حفظ این قلمرو نفوذ بین المللی در کنار اصول اقتصادی متمرکز که امکان توسعه واقعی و فراگیر و متداوم را از کشور گرفت و عملا امکان تامین پشتیبانی اقتصادی از آن ادعاهای جهانی را سلب می کرد، مقدمات فروپاشی را فراهم آورد. در حقیقت، انقلاب اکتبر که بر اساس آموزهای مارکس و لنین برای فروپاشی نظام سرمایه داری برنامه داشت اما بخاطر مجموعه ای از مسائل با فروپاشی خود رویارو شد. در واقع، رویای فروپاشی نظام سرمایه داری به واقعیت فروپاشی نظام کمونیستی در شوروی منجر شد."
 
اگر بخواهیم در خصوص  شاخص های روسیه پس از انقلاب روسیه و روسیه پس از فروپاشی شوروی صحبت کنیم، این شاخصه ها چه شباهت­ها و تفاوت­هایی باهم دارند؟
 
"انقلاب روسیه ایدئولوژی و اهداف بزرگ جهانی داشت، اما روسیه پس از فروپاشی شوروی فاقد ایدئولوژی است و سعی کرده در واقع با رهاسازی ایدئولوژی، عملگرایانه به بازسازی داخلی و تعامل بین المللی بپردازد. البته به آن معنا نیست که در اتحاد شوروی همه چیز ایدئولوژیک بود. ایدئولوژی در اتحاد شوروی از خلوص اولیه و ایدئولوژی گرایی به تدریج از زمان استالین به ابزاری برای قدرت روسیه تبدیل شد و بویژه در جریان جنگ و بعد از آن ایدئولوژی در خدمت منافع ملی روسیه قرار گرفت. در این دوره ایدئولوژی برای تحقق منافع بین المللی عنصر مشروعیت دهنده داخلی و بین المللی بود و با نقشی که به کشور داده می شد معنا پیدا می کرد. البته روسیه تزاری هم برای خود نقش موعود گرایانه و رسالت مسیحایی قائل بود اما دامنه آن به ملل اسلاو و ارتدوکس و نه همه کارگران جهان ختم می شد. در دوره پوتین این نقش به شکل کمرنگ تری در غالب اوراسیا گرایی به تدریج ظهور پیدا کرده و در قالب رسالتی که پوتین برای خود در قلمرو اوراسیای مرکزی (کشورهای جدا شده از شوروی) قائل است، نمودار می­شود. در دوره کمونیسم این ایدئولوژی رسالت جهانی در حمایت از کارگران جهان در مقابل سرمایه داری بود و به تدریج کمرنگ تر شد و جای آن را منافع ملی  اما در یک گستره جهانی گرفت. به عبارتی ایدئولوژی تبدیل به ژئوپلتیک شد یعنی مشروعیت ایدئولوژیک و رسالت جهانی طبقه کارگر به قلمرو ژئوپلتیک تبدیل شد که باید به هر شکلی از این قلمرو ژئوپلتیک دفاع شود."
این انقلاب چه نقشی در شکل گیری نظم دو قطبی داشت؟
 
"انقلاب روسیه ، این کشور را به یکی از کشورهای قدرتمند جهانی قبل از جنگ دوم جهانی تبدیل کرد. این کشور تقریبا از سال ١٨٧١ تقریبا پس از امریکا پنجمین قدرت اقتصادی دنیا بود، پیش از آن قدرتهای جهان به ترتیب امریکا، انگلستان ،آلمان، فرانسه بودند. زیر ساخت های صنعتی این کشور اگر چه در رده امریکا و انگلیس نبود اما روسیه کشور مهمی بود. جنگ جهانی اول به مشکلات داخلی فراوان روسیه دامن زد و به انقلاب انجامید. انقلاب به معنای آن نبود که روسیه قدرت نبود اما نوسازی به سبک استالین، روسیه را از قدرت پنجم دنیا به قدرت
دوم تبدیل کرد. این کشور البته در جنگ جهانی اول شکست خورده، درگیر مشکلات و جنگ­های داخلی پس از انقلاب بود. زمانی که این کشور در جنگ جهانی دوم پیروز شد، اتحاد شوروی به یک ابر قدرت بزرگ و همتای ابر قدرتی چون امریکا تبدیل شد و البته بخش عمده ای از زیر ساختهای این ابر قدرتی از قبل وجود داشته اما نمی توان نقش استالین، سیاست های صنعتی کردن و بسیج ایدئولوژیک و نقش ایدئولوژی کمونیستی در بسیج مردم را نادیده گرفت. بنابراین این انقلاب تاثیر مهمی در نظم دو قطبی داشت و اتحاد جماهیر شوروی را از پنجمین قدرت بزرگ دنیا به دومین قدرت بزرگ تبدیل کرد."
 
چه نقشی به لحاظ الگو سازی  انقلاب اکتبر در روسیه و کشورهای کمونیستی مانند کوبا و چین می توان قائل بود؟
 
"انقلاب اکتبر منشا بسیاری از تحولات مهم در جهان بود. مدلی که در روسیه پس از انقلاب کمونیستی پیاده شد بعدا در جهان دنبال شد و اهمیت یافت. در داخل روسیه به ویژه در دوره لنین با حمایتی که از احزاب چپ گرای جهان انجام شد، جریان های سیاسی ضد استعماری به روسیه دعوت شدند و با آنها صحبت شد و در تبلیغات کمونیستی شکل گرفت. اساسا هدف کمینترن (بین الملل سوم) که تشکیل شد، ایجاد انقلاب کارگران و انقلاب ملت های تحت ستم  در سراسر دنیا بود."
 
"در آن دوره دو مدل وجود داشت، یکی مدل ویلسونیسم بود که با قدرت یابی امریکا به لحاظ اقتصادی از اواخر قرن نوزدهم شکل گرفت. امریکایی ها موافق نظام استعماری سنتی نبودند ، در جامعه ملل که مدل امریکایی نظام بین الملل آینده برای اداره روابط بین الملل بود ، در آنجا ویلسون اصولی داشت که مبنای شکل گیری جامعه ملل بود. آزادی تجارت، آزادی دریاها، شفافیت قراردادهای بین المللی و اصل تعیین سرنوشت برای ملتهای تحت استعمار مهمترین اصول ویلسونیسم بود. بر این اساس در جامعه ملل نیز سیستم ماندا یا قیمومیت شکل گرفت. خیلی از کشورهای که بعدا مستقل شدند تحت همین سیستم شکل گرفتند."
 
"مدل دیگر، مدل لنین بود، مدلی برای کشورهای مستعمره بود که از نگاه لنین در این کشورها نه تنها احزاب و جریان های ضد استعماری بلکه حتی بورژازی ملی در این کشورها به عنوان یک متحد تلقی می­شدند و آنها می توانستند در کنار اتحاد شوروی به نفوذ نظام سرمایه داری در نقاط مختلف دنیا ضربه بزنند. به این وسیله بحران داخلی سرمایه داری که به تعبیر لنین به بیرون منتقل شده و به داخل نظام بازمی­گردد و آنها از درون فرو پاشند و انقلاب کارگری شکل گیرد. لذا هم در چارچوب کمینترن و هم در حمایت های عملی که صورت گرفت و کنگره هایی که در روسیه برگزار شد مانند کنگره  باکو که در آن نماینده های جریانات ضد حکومتی از کشورهای مختلف جمع شده و سران کمونیست برای آنها سخنرانی می­کردند و جزوه و کتاب های الگو برای انقلاب در کشورها به آنها داده می شد و مورد حمایت های سیاسی و مالی قرار می گرفتند."
 
"لذا خیلی از تحولاتی که در دنیای بعدی صورت گرفت متاثر از انقلاب روسیه بود مانند انقلاب چین، کوبا، جریانات و احزاب چپ گرا در خاورمیانه و افریقا و آسیا و امریکای لاتین، کودتاهای چپ گرا در خاورمیانه ( مانند حکومت لیبی، سوریه، یمن، عراق و ...). اما مورد دیگری که در این میان بود، تجربه اروپای شرقی بود که این ها بر خلاف بقیه مناطق که به سمت انقلاب کمونیستی رفتند و انقلاب شوروی را الگوی خود قرار دادند اما چنین چیزی نبود و تصرفات ارتش سرخ در جنگ جهانی دوم بود که بعدا در این کشورها نظام های کمونیستی شکل گرفت و تقسیمی که در کنگره یالتا بین امریکا
و شوروی بر سر آینده جهان صورت گرفت. غیر از یوگسلاوی که جریانی چپ گرا و بومی به رهبری تیتو شکل گرفته بود اما در سایر کشورها جریان های بومی کمونیستی آنقدر قوی نبود که بتوانند حکومت تشکیل دهند و فقط حکومت های دست نشانده شوروی توانستند حکومت تشکیل دهند."
 
آقای دکتر اجازه بدهید به کشور ایران و تبعات انقلاب اکتبر برگردیم، چه در غالب دخالت­ های شوروی در ایران و حزب توده یا مسائل دیگر، انقلاب اکتبر به لحاظ سیاسی چه تبعاتی بر ایران داشته است؟
 
"انقلاب اکتبر بسیار  بر ایران تاثیر داشته است. البته نه تنها انقلاب اکتبر، بلکه انقلاب مشروطه روسی که با انقلاب مشروطه ایران یک سال فاصله داشت و تاثیر جنگ روسیه و ژاپن منجر به انقلاب مشروطه در روسیه شد. البته ریشه های آن در تحولات قرن نوزدهم بود اما جنگ روسیه و ژاپن به صورت فوری با شکست روسیه بر ناکارآمدی نظام تزاری و شورش مردم دامن زد. همین جنگ روسیه و ژاپن تاثیر بسیاری بر بازار ایران و کمبود کالا داشت و منجر به درگیر حکومت و بازاریان شد و در نهایت به انقلاب مشروطه انجامید. ایده های انقلاب مشروطه هم خیلی متاثر از ایده های روسی بود. روسیه همیشه کانالی برای انتقال ایده های مدرن به ایران بود. اولین بار در جنگ های ایران و روس بود که پس از اینکه ایران شکست خورد، عباس میرزا مساله مدرن سازی کشور و نوسازی صنعتی کشور را مطرح می کند و دانشجویانی را به اروپا، امریکا و روسیه می فرستد تا با دنیای مدرن آشنا شوند. لذا انقلاب اکتبر نمی توانست در ایران بی تاثیر باشد به ویژه این تاثیر از منطقه قفقاز بود. همچنان که جریانات مشروطه خواه و لیبرال و جریانات نوگرای روسیه بر ایران تاثیر داشتند، جریانات چپ گرای روسیه نیز بر ایران تاثیر داشتند. حزب کمونیست ایران ابتدا در باکو شکل گرفت سپس به انزلی انتقال یافت و بعد تر به حزب توده تبدیل شد."

"حزب توده یکی از احزابی بود که بسیار بر جریانات فرهنگی و سیاسی ایران موثر بود و انشعابات مختلف آن در قالب پیکار، رنجبران و فدایی خلق نیز در مقاطع خاص موثر بودند. هنوز هم بسیاری از مفاهیم سیاسی در کشورمان متاثر از حزب توده است و متاسفانه برداشت ناقص آن از مسائل قومی صدمات زیادی به ایران زده است. اما انقلاب اکتبر به غیر از تاثیرات ایدئولوژیک و فرهنگی، تاثیرات عینی داشت و به هر حال هم قرارداد 1921 لنین و رضا شاه برای ایران دارای اهمیت بود. بر اساس این قرارداد مرزهای ایران و شوروی تعیین شد و امتیازات دوره تزاری در ایران لغو شد. البته این قرارداد امتیازات منفی از جمله مداخله روسیه در ایران هم داشته و دارد. نکته دیگری که در خصوص تاثیر انقلاب اکتبر بر ایران هست به نگرانی انگلیسی ها از خطر شوروی بر می گردد. در قالب بازی بزرگ در قرن نوزدهم رقابت انگلیس و روسیه در ایران و مناطق گسترده ای از فنلاند تا ژاپن بر مدار مرزهای روسیه جریان داشت و یکی از کانونی ترین نقاط آن ایران بود. نهایتا قبل از جنگ جهانی اول با قرار داد 1907 و قراداد 1915 دو بار تقسیم ایران توافقاتی بین روسیه و انگلستان صورت گرفت. بعد از انقلاب اکتبر و در نبود روسیه ، دست  انگلیسی ها در ایران باز شد. انگلیسی ها تلاش کردند با سازماندهی کودتای رضا شاه و شکل دادن به دولت مدرن ایرانی با کمونیسم مقابله کنند و در واقع ایجاد کمربند امنیتی افغانستان، ایران و ترکیه دور روسیه را محور کار خود قرار دادند. برای آینده ایران با توجه به ترسی که در انگلیسی ها ایجاد شد و گشایشی که برای آنها در دخالت در امور ایران ایجاد شد، شرایط جدیدی برای ایران رقم خورد."


مصاحبه کننده: دکتر الهه کریمی ریابی، استادیار رشته مطالعات روسیه در دانشگاه تهران
منبع: ایراس https://ccsi.ir//vdcb88b8.rhbw8piuur.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

عضويت در خبرنامه